مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی:
بزرگنمايي:
پیام آذری - مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی در دیدار با خانم «رقیه کرمانی» مادر معظم شهید والامقام «سید محمد حامد مسکون» گفت: ایمان و ایثار مادران گرانقدر شهداء که فرزندان عزیز خویش را در مسیر پاسداشت آرمانها و ارزشهای والای الهی و سربلندی نظام مقدس جمهوری اسلامی، نثار کردند در وصف نمیگنجد و کلمات قادر به ستودن صبر جمیل این مادران مؤمن و والامقام نیست.
به گزارش ایثار، دکتر سیدامیرحسین قاضیزاده هاشمی، معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران به همراه حجتالاسلام والمسلمین مهدی حسن زاده نامقی مدیر کل و مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی با خانم «رقیه کرمانی» مادر معظم شهید والامقام «سید محمد حامد مسکون» در آستانه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان در مشهد مقدس دیدار کردند.
حجت الاسلام و المسلمین مهدی حسن زاده نامقی مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی در این دیدار اظهار داشت: ایمان و ایثار مادران گرانقدر شهداء که فرزندان عزیز خویش را در مسیر پاسداشت آرمانها و ارزشهای والای الهی و سربلندی نظام مقدس جمهوری اسلامی، نثار کردند در وصف نمیگنجد و کلمات قادر به ستودن صبر جمیل این مادران مؤمن و والامقام نیست.
مادر کمحرف است، ولی وقتی همه چیز روی دلش هوار میشود حرفها سرریز میکند. آرام و شمرده حرف میزند با لهجه مشهدی اصیل میگوید: «توی روستای امام تقی زندگی میکردیم. زبر و زرنگ و کاری بودم. از آن دخترهایی که در هیچ کاری کم نمیآورند. نان میپختم، نخ و پشم میریسیدم، سر زمین کشاورزی میرفتم، گندم میکاشتم، خرمن درو میکردم... کارهای خانه هم کم نبود...» بیبیرقیه نوجوان بوده که با پسرخالهاش سیدغلامحسین ازدواج کرده، خانواده سید توی خانههای چوبی کوچه گلابگیران زندگی میکردند، نزدیک حرم امام غریب(علیه السلام).
سید هم خادم حرم بود، بیبیرقیه وقتی به مشهد آمد و زندگیشان را شروع کردند نان سفرهشان چرب نبود، ولی روزگار خوش میگذشت. روزی که خداوند سید محمد را به آنها بخشید، بیبی فکر میکرد دیگر روزهای خوشیاش هیچوقت تمام نمیشود. مادر میگوید: «پسرم از همان اول پسر خوبی بود. قانع، کمتوقع، هر چی میپرسیدم مادر برایت چی بپزم؟ چی بخرم؟ هیچچیز نمیگفت... هیچی...می ترسید من و پدرش به زحمت بیفتیم.»
خدا دیگر به مادر پسر نداد، اما همان سید محمد برای 3 خواهر کوچکترش یک برادر بزرگتر درست و حسابی بود. بیبیرقیه هر وقت میدید حال خواهرها با دیدن سید محمد چقدر کوک میشود، دلش قرص میشد که پشت دخترها به کوه بند است.
سید محمد خوب و سربه راه بود، ولی انگار همیشه ته دل مادر برایش میلرزید. مادر تعریف میکند: «شبها که دیر به خانه میآمد چادر سر میکردم و دنبالش میرفتم. میدانستم مسجد است، ولی دلم برایش تنگ میشد! میرفتم او را تماشا کنم. هر وقت توی مسجد نذری میدادند بچهام اول تا آخر پای دیگ شله بود. تا وقتی هم که دیگ و دیگچه نذری را نمیشست از مسجد بیرون نمیآمد.» یاد روزی که سید محمد جلو مادر نشست و از آنها خواست به جبهه رفتنش رضایت بدهند چشمهای مهربان بیبیرقیه را تر میکند: «سید محمد من به حرف من و بابایش بود و خلاف حرف ما راه نمیرفت، ولی اگر نمیگذاشتیم برود بچهام غصه میخورد. سید در جوابش گفت: بابا تو که راه بد نمیروی که من جلویت را بگیرم. من هم روی حرف بابایش حرف نزدم. سید محمد هم رفت...»
هر بار که سید محمد به مرخصی میآمد مادر بیشتر دلتنگش میشد: «ریش و سیبیل بچهام توی جبهه درآمد. بچهام مرد شده بود. دلم میخواست برایش زن بگیرم...» هر بار که خبر زخمی شدن سید محمد را میآوردند مادر به اصرار از آنها میخواست همه چیز را راست و درست به او بگویند، حتی اگر پسرکش شهید شده راست بگویند، اما آن روز دلش میخواست کسانی که خبر آوردهاند دروغ گفته باشند. حتی وقتی برای دیدن روی سید محمدش به معراج شهدا رفت باز هم دلش نمیخواست حرفهای آنها را باور کند: مادر کنار سید محمدش نشست. قد و بالای رعنای او را تماشا کرد. چشمهای سید محمد بسته بود: «بچهام خوابیده...» لبهای داغمه بسته مادر روی گونههای سید محمد نشست.
سرما تا عمق استخوانهای تنش کشیده شد: «بچهام یخ کرده...»
سید غلامحسین 15 سال پیش از دنیا رفته است. یکی از دختران مادر هم در جوانی و وقتی فقط 6 ماه از عروسیاش میگذشت، از دنیا رفت..
شهید «سید محمد حامد مسکون» از غواصان و تخریبچیان لشکر 21 امام رضا(ع) بوده که در اول خرداد 1365 در مهران و در 18 سالگی به شهادت می رسد.
انتهای پیام/
-
شنبه ۱۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۹:۱۱:۲۸
-
۳۲ بازديد
-
-
پیام آذری
لینک کوتاه:
https://www.payameazari.ir/Fa/News/667650/