پیام آذری - تبریز- همسر شهید «مهدی بزرگی» درباره آغاز زندگی مشترکشان، لحظات سخت وداع و خاطرات مردی که در جنگ 12 روزه به شهادت رسید، میگوید.
خبرگزاری مهر ، گروه استانها: نام «مهدی بزرگی» برای دوستان و همرزمانش مترادف با صداقت، غیرت، شجاعت و ایثار بود. مردی که حضورش آرامش میبخشید و نبودنش، سنگینی خاصی بر دلها مینشاند. او تنها یک رزمنده نبود، بلکه همسر و پدری بینظیر بود که همواره به تربیت دو فرزندش، فاطمه و امیرعلی، اهمیت میداد.
روز مصاحبه، زهرا دلاور، همسر شهید با آرامشی که بیشتر از هر کلمهای روایتگر ایمانش بود، روبهرویم نشست. هنوز 48 روز از رفتن مهدی نگذشته، اما نگاهش پر از صلابت است. وقتی از روزهای آشنایی میگوید، لبخند کمرنگی روی لبانش مینشیند: همان نگاه اول کافی بود؛ آرامشی که در صورتش دیدم جواب همه سؤالهایم را داد. سپس از آخرین لحظات وداع میگوید، از دل بیقرارش که در روز شهادت خبر را پیش از شنیدن فهمیده بود و از بچههایی که هر کدام به شکلی دلتنگی را تاب میآورند.
*خودتان را معرفی کنید و کمی از همسرتان بگویید.
من زهرا دلاور هستم، آموزگار و ساکن تبریز. همسرم مهدی بزرگی پاسدار بود و در بخش هوا و فضا خدمت میکرد. دو یادگار از او برایم مانده؛ فاطمه و امیرعلی. آقا مهدی مردی بود از تبار صداقت، غیرت، شجاعت، فداکاری و ایثار. هر فضیلت اخلاقی که تصور کنید در وجودش بود.
* ازدواجتان چگونه شکل گرفت؟
ازدواج ما کاملاً سنتی بود. یک جلسه 45 دقیقهای با هم صحبت کردیم. مثل همه دخترها من هم سؤالهایی آماده کرده بودم، اما وقتی مهدی وارد شد، آرامشی عجیب در وجودش دیدم و انگار جواب همه سؤالهایم را همان لحظه گرفتم. در آن جلسه بیشتر خودش صحبت کرد و همین برایم کافی بود. شروع زندگی مشترکمان با سفر راهیان نور بود و در سال 1389 ازدواج کردیم.
* آیا آقا مهدی آرزوی شهادت داشتند؟
بله، همیشه میگفتند دعا کن عاقبت به خیر شوم و لایق شهادت باشم من هم به او میگفتم تو مانند یک شهید زندگی میکنی و مطمئن باش روزی این توفیق نصیبت خواهد شد، اما پیش از آن من باید مرده باشم، هیچوقت فکر نمیکردم این اتفاق اینقدر زود بیفتد، اما او رفت، به آرزویش رسید و جاودانه شد.
* خانوادهها در زمان خواستگاری درباره مسائل مادی پرسوجویی کردند؟
نه، من و خانوادهام اصلاً درباره حقوق، ماشین یا مسائل مادی سوال نکردیم. همان نگاه اول که محبت و آرامش در وجودش موج میزد کافی بود. خانوادهام هم همان لحظه تأیید کردند و مطمئن شدیم بهترین انتخاب است .
* روز شهادت همسرتان را چگونه به یاد دارید؟
23 خرداد، روز اول جنگ بود. همرزمهایش میگویند کمی مانده به هفت صبح شهید شد. او پیشتر در عملیات وعده صادق یک و دو حضور داشت و بعد از عید آمادهباش بود. هفتهای دو بار شیفت داشتند. یک بار به شوخی به او گفتم شما مهمان خانه ما هستید و زود میروید، خندید و گفت باید عادت کنید اما آن لحظه نفهمیدم منظورش چیست.
پنجشنبه شب در هیئت بودیم که زنگ زدند و فراخوان دادند. من هم تا قسمتی از مسیر همراهیاش کردم. عصر همان روز، ساعت پنج و نیم، شوهر خواهرش تماس گرفت و گفت مجروح شده و قرار است به خانه بیاورند. ما هم به خانه رفتیم تا وسایل را آماده کنیم اما دلم آرام نبود، انگار میدانستم چه شده… پدرش و داماد خانواده وقتی وارد خانه شدند گفتند به آرزویش رسید، شهید شد.
* واکنش فرزندانتان چگونه بود؟
فاطمه آن روز در خانه عمهاش بود. وقتی خبر را شنیدم، حالم بد شد و مرا به درمانگاه بردند. وقتی به خانه آمدم، به فاطمه گفتند پدرش شهید شده. او درست مثل پدرش قوی است و حتی در جمع گریه نمیکند و مرا هم دلداری میدهد. امیرعلی اما فکر میکند پدرش در مأموریت است و روزی بازمیگردد. حتی گوشی را برمیدارد و به پدرش زنگ میزند.
* این روزها بدون حضور همسرتان چگونه سپری میشود؟
48 روز است که آقا مهدی رفته و به خانه نیامده. تا امروز هیچ وقت ما را اینقدر تنها نگذاشته بود. بسیار سخت است. رابطه ما بسیار صمیمی بود. هرچند حضور فیزیکی ندارد، اما هر لحظه کنار ماست و ما را تنها نمیگذارد.
* چه آرزویی برای آینده فرزندانتان دارید؟
مهدی آرزو داشت فاطمه زینبیوار و امیرعلی علویوار تربیت شوند. انشاءالله با کمک خدا و خانوادهها بتوانم آنها را همانطور که پدرشان دوست داشت تربیت کنم تا روزی در کنار ایشان سربلند باشم.
* فاطمه جان تو از پدرت برایمان بگو.
پایه پنجم ابتدایی میروم و با بابا خیلی صمیمی بودم رفیق و پدرم بود، نمیتوانم او را تعریف کنم؛ مهربان و دلسوز بود با تمام وجودش برای ما زحمت میکشید و ارادت خاصی به شهدا داشت هرسال باهم به مشهد میرفتیم قول داده بود امسال به کربلا برویم اما شهید شد. همه خاطراتم با پدرم شیرین بود بابا هرشب برای من داستان یک امام را تعریف میکرد کتاب میخرید و آخرین شعر من برای او در خصوص عید غدیر بود.
جای پدرم خوب است و امیدوارم بتوانم راه او را ادامه دهم و آرزوی او را به جای بیاورم و حافظ کل قرآن شوم.