يکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴

مقالات

مگر خدا کمک کند

مگر خدا کمک کند
پیام آذری - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست حقیقتاً عجیب‌ترین و ترسناک‌ترین شب زندگی‌ام شب عکاسی از آتش جنگل است. آتش ...
  بزرگنمايي:

پیام آذری - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
حقیقتاً عجیب‌ترین و ترسناک‌ترین شب زندگی‌ام شب عکاسی از آتش جنگل است. آتش جنگل هولناک است. آتش جنگل موذی است. پری‌رویی است که اگر در بر او ببندی از روزنی بیرون می‌زند و زیبایی‌اش را توی صورتت می‌کوبد. به این راحتی‌ها که فکر می‌کنید خاموش نمی‌شود.
 امیر جدیدی-روزنامه‌نگار و عکاس| احتمالاً ایام کرونا و خاطرات آن روز‌ها هنوز پس ذهن‌تان باشد. آن روزها آنقدر ترس به جان‌مان راه پیدا کرده بود که سِر و درمانده بودیم. شهرها‌ مثال شهر مردگان شده بودند. پوست دست‌هایمان رفت از بس که شستیم و الکل زدیم. ماسک‌ها نفس نداشته‌مان را بریده بود. امید گوهری بود که نایاب‌تر از همیشه شده بود.
یک شب در اوج استیصال و درماندگی و نا‌امیدی دل به دریا زدم و گفتم باداباد هر چه می‌خواهد بشود. ندایی در درونم می‌گفت که خیر سرت خبرنگاری. مگر جانت عزیز‌تر از کادر درمان است؟
بالاخره وظیفه حرفه‌ای‌ام ثبت این ایام است. به یکی دو تا از همکارانم، آنها که هنوز گرفتار بلای «کووید» نشده بودند زنگ زدم و دل یک دله کردیم و به دل شهر‌ها، مریض‌خانه‌ها، قبرستان‌ها، مراکز تولید واکسن، کارگاه‌های تولید ماسک، غسالخانه‌ها و... زدیم. روزهای بعد تصور می‌کردم نزدیک‌ترین نَرد با مرگ را بازی کرده‌ام و خدا هوایم را داشته که می‌توانم پا روی زمینش بگذارم و نفسی و اندک شرری داشته باشم.
از آن ایام یکی دو ماهی نگذشته بود که خاییزِ بلاخیز آتش گرفت. جوان بودیم و سرمان باد داشت و به واسطه حرفه‌مان دنبال دردسر می‌دویدیم. دوباره تلفن را برداشتم و با دو تا از رفقایم زدیم به دل کوه. قبل‌ترش «مرگ از رگ گردن به شما نزدیکتر است» را به چشم دیده و به جان نوشیده بودیم. یک‌جورهایی پیش خودمان هول مرگ کمتر به دلمان راه پیدا می‌کرد.
ما سه خبرنگار بودیم که قرار بود از بقایای آتش شب قبل جنگل گزارش بگیریم. پیش خودمان فکر می‌کردیم تا ته خط خطر را رفته‌ایم و هر چه که باشد از بلای کووید بدتر نیست. چشم‌تان روز بد نبیند به خودمان آمدیم و گرفتار چنان بلایی شدیم که کووید پیشش مثل عطسه بود. لحظات فرار از دست شعله‌های آتش چنان هولناک و جانکاه بود که هرگز تصورش را نمی‌کردیم. مرگ این‌بار در چشمان‌مان زل زده بود و بیخیال نمی‌شد. تا گرفتار آتش نشوی نمی‌توانی بفهمی این عزیزِ زیبای دلربا چطور می‌تواند بلای جان شود.
من سال‌ها خبرنگاری کردم. هر بلایی که سر ایران آمده خودم را رساندم و عکس گرفتم و ثبت کردم. درد مردم را زیاد دیدم، خوشی‌شان را کمتر. آنقدر آوار و جسد و بلا دیده‌ام که نگو و نپرس.
اما حقیقتاً عجیب‌ترین و ترسناک‌ترین شب زندگی‌ام شب عکاسی از آتش جنگل است. آتش جنگل هولناک است. آتش جنگل موذی است. پری‌رویی است که اگر در بر او ببندی از روزنی بیرون می‌زند و زیبایی‌اش را توی صورتت می‌کوبد. به این راحتی‌ها که فکر می‌کنید خاموش نمی‌شود.
آتش جنگل سرچشمه‌ای است که اگر به موقع و با بیل جلویش را نگیری، دیگر با پیل هم خاموش نمی‌شود. آتش جنگل اگر از دست در برود مگر خدا کمک کند که خاموش شود. 
بازار


نظرات شما