روایتی از معلمی که دیدن را با دل آموخت
فرهنگي
بزرگنمايي:
پیام آذری - در یکی از روزهای بهاری، در فضای صمیمی و پر از شور کلاس دهم و یازدهم موسیقی در مجتمع آموزشی زندهیاد غلامرضا مردانی آذر، فرصتی دست داد تا گفتوگویی صمیمی با مردی از تبار اراده و امید داشته باشیم؛ آقای محمدتقی سیری، دبیر نابینای این مرکز، که زندگیاش قصیدهایست از تلاش، اشتیاق و ایمان.
به گزارش داره اطلاعرسانی و روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان آذربایجان شرقی، محمدتقی سیری، متولد سال 1347 در روستای حاجیکندی از توابع شهرستان مراغه است. در یکسالگی مادرش را از دست میدهد و از همان کودکی با کمبینایی دستوپنجه نرم میکند. دوران ابتدایی را در زادگاهش و سالهای بعد را در روستای گلتپه میگذراند. اما نبود امکانات آموزشی در آن روزگار و مخالفتهای اطرافیان موجب میشود چند سالی از تحصیل بازبماند. با این حال، شعله علاقه به دانستن در دلش خاموش نمیشود. خودآموز شعر میگوید، از رادیو عروض و قافیه یاد میگیرد و بالاخره با تمام مخالفتها، راهی مدرسهای ویژه میشود و با خط بریل آشنا میگردد؛ مسیری دشوار اما لبریز از امید.
میگوید: در آن دوران، پذیرش فردی دارای معلولیت آسان نبود. اطرافیانم باور نداشتند بتوانم مسیر متفاوتی بروم. اما من بهجای جدال با آنها، بر روی هدفم تمرکز کردم؛ مستقل شدن. تحصیلاتش را با سختی ادامه میدهد. معلمی به نام آقای فاخری مشوق او برای ورود به حرفه آموزش میشود. آزمونهای دبیری را پشت سر میگذارد، در یکی موفق و در دیگری به دلیل بیماری ناکام، اما ناامید نمیشود. حمایت انسانهای نیکسرشت چون دکتر بیلان و همسرشان خانم علیزاده، مسیر تحصیل را برایش هموار میکند و در نهایت، در سال 1380 بهطور رسمی وارد آموزش و پرورش میشود.
از او میپرسیم که انگیزهاش برای این همه پایداری چه بوده؟ با لبخندی آرام میگوید: علاقه به ادبیات و عشق به استقلال. همین دو باعث شدند ادامه بدهم. در کنار تدریس، به شعر هم میپردازد. دو مجموعه شعر منتشر کرده است؛ یکی به زبان فارسی به نام «نغمههای انزوا» و دیگری به زبان ترکی با عنوان «آرزو دانهلری». حالا هم آماده دفاع از پایاننامه کارشناسی ارشدش است.
به دانشآموزان نابینا توصیهای دارد: خودتان را دستکم نگیرید. از ابزارهایی که امروز در اختیار دارید، هوشمندانه استفاده کنید. ما در زمان خودمان این امکانات را نداشتیم. خانوادهها هم باید از همان کودکی، فرزندانشان را به استقلال عادت بدهند.
در پایان مصاحبه، از او میخواهیم شعری را که به آن علاقهمند است برایمان بخواند. رباعیای عاشقانه و دلنشین با صدایی آرام میخواند:
«در سینه من غنچه نو رسته تویی
در گوش دلم نغمه آهسته تویی
جز یاد تو در کنج خیالم چه بود؟
در پشت درِ پنجره بسته تویی»
مصاحبه که به پایان میرسد، جمع پرشور دانشآموزان نابینا با انرژی وصفناپذیری محفل را گرمتر میکنند؛ یکی شعر خود را با آهنگ اجرا میکند، دیگری با حافظهای درخشان شعری طولانی را از حفظ میخواند؛ تجلی روشنی از استعداد، اعتمادبهنفس و شوق زندگی.
آقای سیری تنها یک معلم نیست؛ او نغمهایست از جنس امید در گوشِ روزگار، که ثابت میکند دیدن همیشه با چشم نیست، گاهی با دل باید دید.
انتهای پیام


-
پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۴:۳۳
-
۱۱ بازديد
-

-
پیام آذری
لینک کوتاه:
https://www.payameazari.ir/Fa/News/822592/